Thursday, October 25, 2007

قدر وقت

ثانيه‌ها شتاب بسياري در هدر دادن عمرمان دارند، نمي‌دانم اگر عمر را هدر ندهيم پس بايد چه كنيم؟ گيرم كاري هم شد ؟ گيرم اثر ماندگاري داشتيم؟ گيرم جايزه نوبل را هم كسب كرديم؟ نمي‌دانم، سوال من اين است كه چرا بايد سخت‌كوش بود؟ همگي شنيده‌ايم كه بايد تلاش مضاعف كرد، بايد جديت داشت، بايد گليم خود را از آب بيرون كشيد، و بايدهاي ديگر ولي نمي‌گويند چر؟ا شما براي اين سوال چه پاسخي داريد؟ از حافظ كه پرسيدم جواب آمد
قدر وقت ار نشناسد دل و كاري نكند*** بس خجالت كه از اين حاصل اوقات بريم

Saturday, October 6, 2007

احساس سبكي

دو تصوير را با هم مقايسه مي‌كردم، تصوير اول جواني ايراني سراپا سياهپوش، در حال برگزاري يك مراسم مذهبي كه بشدت مي‌گريست و تصوير دوم جواني اروپايي با پوششي شاد، در حال رقص و پايكوبي و بشدت خندان. مقايسه اين دو تصوير مرا به اين هوده رسانيد كه لازم است آدم‌ها گاهي احساس سبكي بكنند، گريه يا خنده مهم نيست شايد مهتر از آن اين باشد كه چنين احساسي براي تجديد قوا و تمركز بيشتر ضروريست درست عين يك كامپيوتر كه گاهي به‌علت سنگين حجم برنامه‌هايش بايد ريست شود و چيدمان جديد و نويي را تجربه كند. ما نيز لازم داريم ريست بشويم و احساس سبكي بكنيم براي ايجاد چنين احساسي راه‌هاي زيادي وجود دارد اما به نظر من خنده و گريه دو حالتي هستند كه مي‌توانند به وجود چنين احساسي كمك كنند. اگر به فراست بنگريم مي‌بينيم كه بعد از خنديدن يا گريستن حال بهتر پيدا مي‌كنيم. پس به نظرم گريه و خنده دو نعمت بزرگ هستند بايد از اين دو خوب و به موقع استفاده كرد. شما يادتان است آخرين خنده يا گريه‌اتان چه زماني بوده؟

Monday, October 1, 2007

تاخير

به نظرم ايراني جماعت نمي‌تواند بدون تاخير كاري انجام دهد نمونه آن هم خودم، ابتدا تصميم داشتم به صورت هفتگي وبلاگ را به‌روز كنم، اما بعد از طي يك يا دو ماه طوري گرفتار شدم -البته واژه گرفتار شدم بهانه‌اي بيشتر نيست- كه تا كنون نتوانستم مطلبي را بنويسم. با مشاهدات اطراف نيز بشتر به اجين شدن مفهوم تاخير در روحيه ايرانيان بر مي‌خورم به عنوان مثال : اگر اين روزها از كنار پل سيدخندان رد شده باشيد مشاهد مي‌كنيد كه كارگران شهرداري در حال تخريب ساختمان يك هتل قديمي هستند كاري كه مي‌بايست طبق استاندارهاي جهاني ظرف چند روز صورت مي‌گرفت، چند ماه طول كشيده است البته يادمان باشد كه تخريب هميشه راحت‌تر از ساختن است بنابراين حدس بزنيد كه ساختن همين مجموعه چقدر طول خواهد كشيد. نمونه ديگر توليد خودروي تند 90 است خودرويي كه قرار بود چهار سال پيش توليد شود هنوز در پيچ و خم تاخير ايراني مانده. نمونه ديگر برج ميلاد است و نمونه‌هاي بسيار ديگري، به نظرم ايراني جماعت تا بخواهد كاري انجام دهد آنقدر تاخير مي‌كند كه ديگر مفعت آن كار و جذابيت آن كار از بين رفته است، شما هم به راحتي مي‌توانيد تاخيرهاي خودتان را مرور كنيد و حدس بزنيد كه چرا اينقدر تاخير داريم؟

Monday, July 23, 2007

پرسش‌هايي از پوپر 3

شما هميشه يکی از مخالفان ايدئولوژی ها بوده ايد و همواره با ناباوری و شک و ترديد به آرمانهای بزرگ می نگريد. آيا خردگرايی نيز در شمار اين آرمانهای بزرگ نيست؟ آيا به نام خرد نيز اعمالی زشت و دهشتناک صورت نپذيرفته است؟ اگر اين امر را بپذيريم، آيا اصولاً اين خود دليلی عليه عقلانيت نيست؟
آری، من يکی از مخالفان ايدئولوژی ها هستم، اما باور ندارم که هرگز نسبت به آرمانهای بزرگ شک و ترديد داشته ام. من نه به آرمانهای بزرگ، بلکه به بشارت دهندگان و مبلغان که اغلب از اين آرمانها سوءاستفاده کردند مشکوک بوده ام؛ کسانی چون فيشته، هگل و ديگر آيده آليست ها و ناسيوناليست های پساکانتی. جناياتی که رُسپير به نام خرد انجام داد، واقعاً که هولناک و فاجع انگيز بود. اما من اصولاً نادرست می دانم که از اينها «دليلی عليه عقلانيت» يا «عليه عقلانيت در اساس » استنتاج کرد
شما بر اين نظريد که «همه نوع سرچشمه شناخت وجود دارد، اما مرجع حجيّت و مرجعيتی يکتا يافت نمی شود». برای شما مرجعيت انسانی نيز وجود ندارد و وجود نداشته است؟
من ترجيح می دهم بگويم: «سرچشمه های شناخت گوناگونند، اما هيچ يک بر ديگری برتری و مرجعيت ندارد». من برای انسانهايی چون ميکل آنجلو، يوهانس کِپلر، يوهان سپاستيان باخ، آيزاک نيوتون، وُلفگانگ موتسارت، امانوئل کانت، ويليام شکسپير و ... ارزش و حرمت بسيار قائلم. ولی هيچ يک از اينان «مرجع حجيّت» نيستند. حتی در علم رياضی چنين مرجعيتی وجود ندارد. ما همه انسانيم و جايزالخطا؛ تا جايی که در نظريه های «کورت گودِل» نيز به تازگی خطاهايی، نه چندان با اهميت، ثابت شده است
توماس مان زمانی گفته است «هنر مايل است به شناخت تبديل شود». تا آنجا که من می دانم شما نخستين بار در دهه ی اخير پيرامون هنر نظراتی ابراز داشتيد. آيا ميان هنر و شناخت، نسبتی و رابطه ای می بينيد؟
نمی دانم که آيا به طور کلی چنين ادعايی بتوان کرد. اما اگر رابطه ای هم باشد، چنين است که در پژوهش های علمی طبعاً چيزی شبيه به جنبه های هنری شناخت نقش دارد. آری چنين ادعايی می توان کرد؛ ولی برعکس نه و يا شايد به ندرت. گوته طبيعی شناس بود، شيلر فيلسوف. اما همانطور که پيش از اين هم گفته ام، من به توماس من هيچ علاقه ای ندارم؛ نه به شخص او و - نزديک بود بگويم - نه به نوشته های بی مايه او. در نوشته هايش مدام می شنوی که «بزرگترين شاعرِ هنوز زنده» سخن می راند
آيا فيلسوف مسئوليت اخلاقی و سياسی نظرات و نظريه های فلسفی خود و تأثيرات احتمالی و پيامدهای عملی آن را نيز مستقيماً به عهده دارد؟
بله، بديهی است
نظرات فلسفی شما دربرگيرنده ی اصول خلاقی مشخصی است؛ در واقع نوعی «اخلاق پژوهش علمی». آيا اين اصول به راه و روش زندگی شخصی شما هم سرايت کرده است؟ منظورم اين است که ميان آموزه و شخص، وحدتی وجود دارد؟
بله، واضح است. اما اين به اصطلاح «فلسفه ی من»، بيشتر شامل آموزه های اخلاقی است تا اخلاقِ حقيقت جويی
در سنت فلسفی آلمان چنين است که فلسفه با شخصی که آن را نمايندگی و از آن جانبداری می کند، پيوندی تنگاتنگ دارد. اما در مورد شما چنين می نمايد که مبانی فلسفی شما چيزی متمايز از شماست؛ چيزی که از شما جدا شده و مستقلاً به راه خود ادامه می دهد. از اين رو برايتان اهميت چندانی هم ندارد که درباره ی خودتان صحبت کنيد. آيا حدسم در اين مورد درست است؟
من هم آموزه را - يا بهتر بگويم اثر را - در پيوندی نزديک با شخص می بينم. به ويژه اگر آن اثر، اثری هنری باشد. اما به باور من آن که اثرش دارای اهميت است، اثر عينی آن برای او مهمتر از شخص خودش است
شما مدتها پيش از اين در جايی اين سخن کانت را بازگو کرديد که «دو چيز همواره مرا به تحسين و احترام وامی دارد: آسمان پُرستاره بر فراز سرم و قانون اخلاقی در درونم». بعد در جايی ديگر و در رابطه ای ديگر، متذکر شديد که اين سخن کانت اغلب بد فهميده می‌شود
آنچه بد فهميده می شود - در حالی که هر کس با خواندن آغاز «نتيجه» دومين نقد کانت (سنجش خرد عملی) آن را تأئيد خواهد کرد - اين است که منظور کانت از «آسمان پُر ستاره» نظريه نيوتون است و نه مجموعه ای از علايم احساسی؛ و يا آن گونه که کانت می گويد، نه «فورانِ احساسات». به اين ترتيب، آسمان برای کانت نماد نظم جهان می شود. برای اثبات اين ادعا تنها کافی است که نظرات نيوتون را مطالعه کنيم. در اينجا اشاره ی کانت به نظرات نيوتون است. منظور او در واقع قانون گرانش نيوتون است. کانت اين قانون را در برابر آنچه او «قانون اخلاقی» يا «اخلاقيات» می نامد، می گذارد. اين دو را که در کنار هم قرار بدهيم، تازه سخن کانت معنا پيدا می کند؛ در حالی که تعريف و تمجيد از آسمان معنايی ندارد
در يکی از نوشته هايتان آمده است که «برای ما اين موضوع بايد روشن شود که در راه کشف و تصحيح خطاهايمان به ديگران نيازمنديم». شما خودتان از چه کسی بيش از همه آموختيد؟ بهترين منتقد شما چه کسی بود؟
به اين معنا که منظور شماست، بيش از همه از «آلفرد تارسکی»1 آموختم. اما بايد بگويم که نام بردن از همه ی کسانی که من از آنان چيزی آموخته ام، احتياج به فهرستی طولانی دارد که در صدر آن همسر متوفايم قرار دارد. از ميان شاگردان سابقم، «ديويد ميلر» بيشترين خطاهایِ نظری مرا کشف و تصحيح کرده است
آيا برای شما چيزی هم مثل «يهوديتِ من» وجود دارد؟ يا آنکه چنين مقوله ای برايتان بی اهميت است؟
من يکی از مخالفان مقوله هايی چون «آلمانيت» و نيز «يهوديت» ام. برخی از آلمانی ها يا برخی از از پيروان مسحيت، يهوديت و يا دين اسلام، خدماتی بزرگ انجام داده اند؛ درست مثل برخی از فرانسوی ها يا انگليسی ها و يا معتقدان به لااَدريگری. اما من هر شکلی از ملت گرايی (ناسيوناليسم) را خودپرستی تبه کارانه و يا آميزه ای از حماقت و بزدلی می دانم. فرد ناسيوناليست در واقع ترسو و بزدل است چون که محتاج حمايت توده هاست؛ او جرأت ندارد به تنهايی سر پای خود بايستاد. نادانی و حماقت او نيز از آنجا سرچشمه می گيرد که خود و همپالگی هايش را بهتر و برتر از ديگران می پندارد

Sunday, July 22, 2007

پرسش‌هايي از پوپر 2

شما زمانی بر اين نظر بوديد که در ميان آرمان های سياسی، آنکه ادعای خوشبخت کردن بشريت را دارد، شايد از همه خطرناک تر است. اين را نيم قرن پيش از اين به زبان آورديد. آيا هنوز بر سر سخن خود باقی مانده ايد؟
بله، واضح است که هنوز بر سر حرفم باقی ام. البته بديهی است که برای خوشبختی دوستان نزديک بايد تلاش کرد؛ ولی نه برای «بشريت». البته من در آن زمان اين را هم اضافه کردم که تلاش برای برپايی بهشت بر روی زمين، هميشه راه به جهنم برده است. کسانی که می پندارند قادرند بشريت را سعادتمند کنند، آدم های خطرناکی اند
چرا معتقديد که اين انسانها خطرناکند؟ آدمی خواهی نخواهی اميد به خوشبختی دارد و رؤيای زندگی بهتری را در سر می پروراند؟
اما اين رؤيا، رؤيای خطرناکی است. چرا که آدمی پس از مدتی تصور می کند که محق است «انسان های شرور» بيشماری را از ميان بردار تا ديگران را خوشبخت کند. به عبارت ديگر، هدف وسيله را توجيه و تقديس می کند
معتقديد که اين رؤيا در هر حال و ناگزير راه به جهنم می برد؟
تازه وقتی هم که اين رؤيا به واقعيت پيوست، همه بد و بيراه می گويند و ناسزا نثار دنيا می کنند. ما در دنيای خوبی زندگی می کنيم؛ در مقايسه با گذشته ها، تفاوت از زمين تا آسمان است. با اين همه هيچ کس اين واقعيت را بر زبان نمی آورد و همه به دنيا بد و بيراه می گويند. واقعيت اين است که متوليان دين و روشنفکران جاه طلب مدام مردم را وسوسه می کنند و فريب می دهند. منظورم روزنامه ها و راديو و تلويزيون است که مرتب به ما می گويند در چه دنيای بدی زندگی می کنيم. من تلويزيون نمی بينم، اما خبر دارم که چه می گويد و چه پخش می کند. بله، محيط زيست ما در مخاطره است، اين سخن کاملاً درست است. اما اين واقعيت را به قضيه ای وحشتناک تبديل کرده اند. مثلاً نابودی جنگل ها دروغ بزرگی بود. جنگل ها در زمانی که همه درباره ی نابودی آنها بحث می کردند، بزرگتر شدند. هميشه خطر آسيب پذيری جنگل ها و صدمه ديدن درختان وجود داشته است و امروز نير وجود دارد. بديهی است که بايد و مهم است که جلو نابودی جنگل ها را گرفت. ولی جار و جنجال پيرامون اين قضيه راه انداختن، فريبکاری است
برای مثال حزب سبزهای آلمان به نظر من وسوسه گرانی اند سخت افراطی. سبزها مدعی اند که ميان آنان و دانش و فن آوری جديد، کشمکش و تنش بزرگی وجود دارد. اين در حالی است که بدون دانش و تکنولوژی پيشرفته نمی توان از محيط زيست محافظت کرد. درياها و درياچه های بزرگی که حيات در آنها در حال نابودی بود، با کمک دانش و فن آوری پيشرفته از خطر نابودی نجات يافتند و سبزها هيچ سهمی در اين اقدام نداشتند

Wednesday, July 18, 2007

پرسش‌هايي از پوپر 1

قصد دارم گفتگوي «هِرلينده کولبل»، هنرمند و عکاس سرشناس آلمانی، با جناب پوپر را در چند قسمت ارائه كنم، به نظرم پرسش و پاسخ سودمندي است اما قضاوت با شما. ضمناٌ زحمت ترجمه اين گفتگو با آقاي خسرو ناقد بوده است
آقای پروفسور پوپر، شما در دوران دبيرستان، تحصيل در مدرسه را رها کرديد و تصميم گرفتيد که بدون آموزگار تحصيل کنيد، چرا؟
مدرسه برای من عجيب کسل کننده و ملال آور بود. در زندگی هرگز چنين احساسی نداشتم؛ فقط در مدرسه بود که احساس ملال می‌کردم. يکنواختی و ملال انگيزی مدرسه برايم تا حدی زياد دردآور بود. البته اين تنها علت ترک دبيرستان نبود. اختلافات بسياری هم با ديگر شاگردان و همچنين آموزگاران در ميان بود که به صلح طلبی من ربط داشت؛ آن‌هم در سال 1918 ميلادی، يعنی درست پس از پايان جنگ جهانی اول. اما بيش از اين ميل ندارم به اين موضوع بپردازم
شما در دوازده سالگی برای نخستين بار کتابی پيرامون مسايل سياسی مطالعه کرديد و به مارکسيسم علاقه مند شديد؛ ولی چيزی نگذشت که در هفده سالگی ضد مارکسيسم شديد. چه چيز باعث شد که شما در نوجوانی و با ديدگاهی چنان انتقادی به مسايل سياسی دلبستگی پيدا کرديد؟
نمی‌دانم که شما اطلاعات خودتان را از کجا به دست آورديد که می گوييد من نخستين بار در سن دوازده سالگی کتابی در مورد مسايل سياسی مطالعه کردم؟ من خودم از اين موضوع بی‌خبرم. شايد منظورتان کتاب جالب و مطلقاً بی آزار نويسنده ی آمريکايی «ادوارد بلامی» است؛ رُمانی به نام نگاهی از سال 2000 به سال 1887، اين کتاب را «سياسی» خواندن مثل آن است که ما کتاب «دور دنيا در هشتاد روز» اثر نويسنده‌ی فرانسوی «ژول ورن» را هم سياسی بناميم. اما علت علاقه ی من به مسايل سياسی بيشتر در اثر وقوع جنگ جهانی اول در سال 1914 ميلادی بود. اعضای خانواده‌ی ما همگی صلح طلب بودند و برای من مشخص بود که جنگ - خاصه در دوران ما - ناگزير بی‌رحمانه و غيرانسانی خواهد بود. از اين رو طرفداری و استقبالی که در آن زمان از جنگ می‌شد برای من ترسناک و نشانه‌ خام انديشی بود. من در اوايل سال 1919 ميلادی کمونيسم شدم؛ چرا که کمونيست های روسی در «برست - ليتوسک» با متحدين قرارداد صلح منعقد کردند. اين که چطور 10 هفته بعد ضد مارکسيسم شدم، در کتاب زندگينامه‌ام شرح داده‌ام
آقای پروفسور پوپر، می‌گويند شما نه روزنامه می‌خوانيد و نه تلويزيون تماشا می‌کنيد. به راديو هم گوش نمی‌دهيد. امروز ديگر دلبستگی و علاقه‌ای به سياست نداريد؟ و يا آنکه معتقديد بهتر است از مسايل سياسیِ روز به کنار باشيد
من مقالات روزنامه‌ها را فقط زمانی می‌خوانم که يکی از همکاران و يا دوستانم به من توصيه کند که لازم است بخوانم. از اين رو هيچ روزنامه‌ای را مشترک نيستم؛ فقط چند نشريه علمی و تخصصی به دستم می‌رسد. تلويزيون هم ندارم و شايد در طول سال يک دوبار به راديو گوش دهم. حال شما علتش را می‌خواهيد بدانيد؟ برای آنکه اوقاتم به هدر نرود و تا حدی زيادی هم از دردسر و ناراحتی به کنار بمانم. اين موضوع کاری به کنارگيری از «مسايل سياسی روز» ندارد؛ چرا که من هرگز در اين مسايل مشارکت نداشتم. از طريق دوستانم باخبر می‌شوم که در دنيا چه می‌گذرد

Monday, July 9, 2007

طعم زندگي

زندگي چه طعمي دارد؟ ترش، شور، شيرين، تند، تلخ، گس، يا بي طعم بي طعم؟ اصرار ندارم به رسم معمول بگويم طعم زندگي خوش است يا ناخوش، زيرا ممكن است طعم زندگي در عين تلخي خوش باشد و در عين شيريني ناخوش، مهم آن است كه طعمي احساس شود. به نظرم حتي احساس طعم زندگي در مناطق مختلف يكسان نيست، مثلاٌ طعم شيرين زندگي در جايي، ممكن است در جايي ديگر مزه شوري يا تلخي بدهد
شايد بگوئيم كه جريان زندگي آنقدر سريع است كه ما از چشيدن طعم لحظه به لحظه آن غافليم. اما اگر طعم زندگي احساس نشود، يا ملات آن بي‌مزه است، يا ذائقه خود را از دست داده‌ايم و يا به احتمال فراوان به زندگي عادت كرده‌ايم. كليشه‌اي ساخته‌ايم به نام رسم و رسوم زندگي، درآن حريم زندگي مي‌كنيم و جسارت عبور از آن مرز‌هاي خود ساخته را نداريم مطابق با رسوم مالوف رفتار مي‌كنيم. امروز تكرار رسوم ديروز و فردا تكرار رسم امروز، و با تكرار اين رويه ذائقه‌مان حساسيت خود را از دست دا‌ده، در اين دور باطل آنقدر فرو مي‌رويم تا توانمان سلب شود. بعد از مدتي ديگر دلمان نمي‌خواهد طعمي احساس كنيم و حتي از احساس طعم‌هاي ديگر زندگي نگران خواهيم شد. بد نيست سوالي مطرح كنيم (آنهم از سر عادت ديروز ) زندگي امروز شما چه طعمي دارد؟ طعم آن تكراريست؟ يا هر لحظه طعم جديدي احساس مي‌كنيد؟

Wednesday, July 4, 2007

غفلت

از مفهوم غفلت، غافل بودم تا اينكه در رصد مفاهيم، به واژه غفلت رسيدم، واژه‌اي كه مفهوم آن همواره با ماست، مايي كه به تعبير عطار آشفته‌ايم و در وادي روزگار عمر به غفلت مي‌گذرانيم
روزگاريست اي دل آشفته كار*** تا به غفلت مي‌گذاري روزگار
شايد به قول اوحدي نگارش اين سطور (جايي چنين)، خود غفلتي ديگر باشد از (جايي چنان) مطلب ديگر
دل ز غفلت بسته در جايي چنين *** وآنگه از جايي چنان افتاده‌اي
به نظر مي‌رسد غفلت امروز ما ريشه در ديروز ما داشته باشد به عبارتي ديگر ما حاصل هرآنچه هستيم كه ديروز انجام داده‌ايم، اگر ديروز غفلت كرده‌ايم، پس امروز حاصلي نداريم و هر آينه كه امروز غفلت كنيم، فردا نيز بي‌حاصل خواهيم بود، به عبارت حميد مصدق
بهتر آن است كه غفلت نكنيم از آغاز
صائب نيز در همين باب پرسش سودمندي طرح مي‌كند؟
ز صبح صادق پيري چه فيض خواهم برد؟*** مرا كه بهره بجز غفلت از جواني نيست
و خود پاسخ مي‌دهد كه
عمر باقي مانده را صائب به غفلت مگذران** تا به كي گويي كه روز و روزگار از دست رفت؟
معترفم كه عمر به غفلت گذرانده‌ام غفلت از شادي، غفلت از غم، غفلت از طبيعت، غفلت از دانستن، غفلت از يادگيري، غفلت از كودكي، نوجواني و جواني و حال در ميانه عمر باز هم غفلت، غفلت از ارائه كاري موثر و سودمند و غفلت از ... پس پند سعدي را باز همي‌خوانم تا شايد شما غافل نباشيد
چو ما را به غفلت بشد روزگار*** تو باري دمي چند فرصت شمار

Wednesday, June 27, 2007

فايده گناه

حسب يافتن نكته‌اي در باب دختر رز به ديوان حافظ مراجعه كردم، در اين بين بيتي، حافظه‌ام را ربود
اگر شراب خوري جرعه‌اي فشان بر خاک***از آن گناه که نفعي رسد به غير چه باک
سوال ارزشمند حافظ اين است كه چرا بايد نگران عقوبت گناهي بود كه از قبل آن نفعي به ديگران مي‌رسد؟ به عنوان مثال چرا بايد دزدي كه از نانوايي تعداي نان را به قصد كمك به نيازمندان ربوده نگران عقوبت عمل خود باشد؟ چرا بايد فردي كه دارايي فرد ديگري را به نيت رساندن آن به مستحقان ربوده نگران باشد؟
فرض كنيم در جايي هستيم كه هيچ گناهي از كسي صادر نمي‌شود، مي‌توانيد بگوييد در چنين جايي براي افرادي كه در مشاغلي نظير قضاوت، وكالت، نيروهاي انتظامي، زندان‌بانان و دهها شغل ديگر فعالند، چه اتفاقي خواهد افتاد؟ چند نفر بي‌كار خواهند شد؟ آيا زندگي در چنين جايي كسالت آور نخواهد بود؟ آيا خداوند به گناهكاران پاداش نمي‌دهد كه موجب رونق بخشي از اقتصاد شده‌اند؟
به نظرم صدور حكم يكطرفه در باب قبح گناه كاريست مردود، به نظرم گاهي لازم است گناهي كرد، به نظرم گناه زيباست و شايد هم مفيد؟
با حافظ شروع شد و با حافظ ختم كنيم كه
در اين چمن گل بي خار کس نچيد آري***چراغ مصطفوي با شرار بولهبيست

Sunday, June 17, 2007

هوده

كمي قبل تر از زمان فعلي، طرحي را با عنوان تهيه تاريخ شفاهي شهر تهران به شوراي شهر پيشنهاد دادم پس از طي گير و پيچ‌هاي معمول اداري بهمراه دوستي براي توضيح بيشتر طرح به مركز تهران شناسي دعوت شديم من و دوست همراهم در يك طرف ميز بوديم و تعدادي ازمديران وقت مركز در طرف ديگر، پس از رد و بدل شدن چند جمله مقدماتي و معرفي پروژه مدير آن مركز سوالي را طرح كرد او گفت ما مركز تهران‌شناسي هستيم شما كي‌ هستيد؟ منظور او دانستن نام ما نبود، او مايل بود با اين پرسش شكل حقوقي ما را بداند، فارغ از اينكه اين طرح هيچگاه به نتيجه نرسيد اما آن پرسش بعدها در ذهنم ارزشي بسيار يافت ارزشي كه شايد با سوال مورد نظر آن مدير قدري تفاوت داشته باشد
به نظرم سوال ما كي‌هستيم؟ پرسشي وزين از هوده‌ ماست، سوال ارزشمندي‌ است كه تكرار آن بيهوده نيست، تا به حال چه كرده‌ايم؟ چه اثري داشته‌ايم؟ بود و نبود ما چه اهميتي دارد؟ اگر نباشيم تا چند وقت رد پايي از ما باقي خواهد ماند؟ آيا ما حمال 60 يا 70 كيلو پوست و گوشت و استخوان هستيم؟ آيا قرار است به اندازه 60 يا 70 سال اكسيژن را تبديل به دي‌اكسيد كربن كنيم؟ آيا بايد مدتي فضولات توليد كنيم؟ شايد هوده همين باشد توليد فضولات، دي‌اكسيد كربن وحمل چند كيلو وزن، نمي‌دانم؟ شايد هم پرسش از هوده امريست بيهوده، بد نيست بدانيم هوده شما چيست؟

Sunday, June 10, 2007

رنگ خدا

كسي گفت كه مرا دعا خواهد كرد او مرا دعا كرد تا شايد پاسخ چند پرسش را دريابم، پرسشي كه مدتي ‌است در ذهنم پرسه مي زند
سوال مطروحه كه اميد به پاسخ دارد، پرسش از ذات باري است؟ براستي ذات باري چگونه ذاتي است؟ آيا او محدود و يا متصف به دايره برخي از صفاتي است كه ما مي‌شناسيم يا فراتر و برتر از اين صفات است؟ آيا ما براي وجود مورد پرستشمان، خطوط قرمز يا فضايي طرح نكرده‌ايم كه قائل باشيم يا دلمان نخواهد كه او در آن محدوده باشد (فضايي چون كجي يا زشتي يا...) ؟ و اگر چنين كرده‌ايم پس تكليف‌مان با نامحدود بودن ذات قدسي چيست؟ و اصلاٌ چه ضرورتي دارد كه ما براي توصيف وجود باري از برخي صفات، اسامي يا لغات استفاده كنيم؟ به عبارتي ديگر آيا دليلي دارد كه ما بخواهيم باري را به رنگي درآوريم كه آن رنگ مورد علاقه ما يا عده‌اي باشد؟
راستي خداي شما چه رنگي ‌است؟

Wednesday, June 6, 2007

خرما و حلوا

به علتي در مجلس ترحيمي شركت كرده‌بودم، صداي شيون و فغان بر پا بود گاه و بي‌گاه صدايي مردم را دعوت به خواندن فاتحه مي‌كرد عده‌اي به جد و عده‌اي نيز حسب تكيلف نجوا كنان فاتحه‌اي مي‌خواندند ، شب هنگام مجلس قرائت قرآن و دعاي توسل و بلاخره خرما و حلوا، فكري در سرم پيچيد؟ براستي آيامي‌توان سرنوشت آدم‌ها را با توسل به چنين مراسمي تغيير داد ؟ به عبارت ديگر اگر سعادت و شقاوتي در راه است و آدم‌ها بر اساس آنچه كه انجام داده‌اند سنجيده مي‌شوند پس ما بازماندگان تا چه حد مي‌توانيم در تغيير اين مسير موثر باشيم؟ آيا رفتارهاي ما بر سنجش شيوه حساب و كتاب مردگان اثري دارد يا خير؟

Sunday, May 27, 2007

گناه يا معصوميت

هرتكه نام روستايي است بر دامنه تپه‌اي به همين نام از بخش بيلوار كرمانشاه، جايي كه بر اساس شواهد و مدارك موجود آثاري ازدوره ايران باستان در آن وجود دارد. كشت و زرع پيشه اصلي اهالي هرتكه است و مردم روستا همچون مردمان ساير روستاهاي ديگر جهان بر اساس همين سطح از معيشت بنيان‌هاي فكري و رفتاري خود را تنظيم كرده‌اند . در اين روستا به علت قلت جمعيت و همچنين واقع بودن در انتهاي بخش بيلوار-به صورت بن بست- خبري از راه آسفالت و آب لوله‌كشي نيست و مردم به شيوه پيشينيان خود روزگار مي‌گذرانند در خصوص نام اين روستا دو روايت وجود دارد

روايت اول) احتمال دارد نام هرتكه از دو بخش هور و تكيه گرفته شده باشد و در طي گذشت زمان به صورت هرتكه تلفظ شده باشد در اين حالت هرتكه به معني تكيه گاه هور يعني خورشيد است

روايت دوم) احتمال دارد نام هرتكه ماخوذ از دو واژه ماهور و تپه باشد كه با اين توصيف هرتكه محلي به صورت تپه و ماهور مي‌باشد

اگر از بحث صحت و سقم اين دو روايت بگذريم بايد اعتراف كنيم كه فعلا نام اين روستا هرتكه است و اين نام در سجل افراد زيادي كه تعداد اندكي از انها هستند و تعدادي بيشتري نيز رفته اند ثبت بوده و هست
اما دلايل انتخاب اين نام براي وبلاگ
انتخاب هرتكه به عنوان وبلاگ نه ناشي از تعصب نسبت به روستايي دور افتاده بود و نه توسل به حدس و گمان در مورد نام روستا بلكه علت واقعي انتخاب اين نام مفهوم نماديني است كه در پس تصوير روستا نهفته، در اغلب نوشتارها روستا جايي باصفا ساده و معصوم تلقي شده است ليكن به نظر من برداشت تك بعدي از مفهوم روستا صحيح نيست در روستاها مانند همه‌جاهاي ديگرسادگي با پيچيدگي، درشتي با نرمي، گناه با معصوميت و... نهفته است - بياد دارم كه چندي پيش فيلمي را ديدم به نام دهكده، به اعتقاد من اين فيلم نيز مفهوم معصوميت را مورد پرسش قرارداده بود- بنابراين سعي كردم از عنوان هرتكه استفاده كنم كه هم عنوان تازه‌اي است و هم هرتكه جايي خواهد بود به اندازه آدمها، خوب و بد، ساده و پيچيده و معصوم و گناهكار تا هرچه مي‌خواهد دل تنگم بنويسم و بنويسند بدون اينكه از دغدغه گناه يا معصوميت واهمه‌اي به‌دل راه دهيم

Wednesday, May 23, 2007

هرتكه ؟

مايلم اين نوشتار را با يك سوال آغاز كنم هرتكه چيست كه نام آن بر تارك اين وبلاگ نشسته است؟